معرفی و نقد کتاب 1984اثر جورج اورول
درباره نویسنده:
جورج اورول نام مستعار اریک آرتور بلر نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی است که شاخصترین اثر وی کتاب 1984 است.
اورول از سال ۱۹۴۲ به عنوان منتقد ادبی برای دیوید آستور در آبزرور کار میکرد و بعدها خبرنگار این نشریه شد. آستور، رکگویی، درستکاری و نجابت اورول را میستود و در سالهای دهه ۴۰ میلادی حامی او محسوب میشد.
جو لندن برای نوشته شدن ۱۹۸۴ مناسب نبود، مرگ همسر اورول هم که زیر بیهوشی در جریان یک عمل جراحی ساده درگذشت، عرصه را بیش از پیش بر اورول تنگ کرده بود.اورول برای تاب آوردن جدایی زودهنگام از همسرش، به کار بیش از اندازه روی آورد. طوری که تنها در سال ۱۹۴۵ بیش از ۱۱۰ هزار کلمه برای ناشران مختلف نوشت که شامل ۱۵ کتاب برای آبزرور بود.
در سال ۱۹۴۶، دیوید آستور، خانه ای روستایی در اسکاتلند به جورج اورول قرض داد تا او کتاب مشهورش را در محلی دورافتاده بنویسد تا به یکی از مشهورترین کتابهای جهان تبدیل شود.
نویسنده تا مراحل پایانی نگارش کتاب قصد داشت نام آن را “آخرین مرد اروپا” بگذارد که به دلیل جنگهای داخلی اسپانیا به فکر او رسیده بود که به سالهای 1943 برکیگردد که در آن زمان جورج اورول و همسرش فرزندی را به نام ریچارد به فرزند خواندگی پذیرفته بودند.
اورول خود میگوید که تا حدی هم تحت تأثیر اجلاس تهران در سال ۱۹۴۴ قرار گرفت که در ان استالین و روزولت و چرچیل در مورد سرنوشت جهان تصمیم گرفتند و به نوعی دنیا را بین خود تقسیم کردند.
سفر به اسکاتلند سفر سفر مخاطرهآمیزی بود چرا که وضعیت سلامت اورول خوب نبود. شهرتی که مزرعه حیوانات برای اورول به ارمغان آورده بود، مشغله او را بسیار زیاد کرده بود، همه از او میخواستند که سخنرانی کند و در همایشهای مختلف شرکت کند، بنابراین آزادیای که کار در یک مکان دورافتاده برای او دربرداشت، موهبتی برایش به حساب میآمد.اما همانگونه که اورول در مقالهای با عنوان «چرا مینویسم» شرح داده است، زایش و خلق یک کتاب، مستلزم شرکت در چالش و تقلایی سخت است. تقلایی که از بهار ۱۹۴۷ تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۰، او را درگیر کرد.
خانهای که در آن اقامت داشت، چهار اتاق خواب و یک آشپزخانه بزرگ داشت. زندگی او در این خانه ساده و حتی ابتدایی بود. برقی در کار نبود و اورول از گاز ذغال سنگ برای پختن و گرم کردن آب استفاده میکرد. یک رادیویی که با باتری کار میکرد، تنها وسیله اتصال او با دنیای خارج بود.او با خودش تنها یک چادر، یک میز و چند صندلی و قوری و ظرف آورده بود. مردمان محلی او را نه با نام ادبیاش بلکه با نام حقیقیاش یعنی «اریک بلیر» میشناختند، یک مرد بلندقد و لاغرمردنی و غمگین که میخواهد زندگی را تاب بیاورد.
در پایان می ۱۹۴۷ ، اورول در نامهای به ناشرش گفت که تصور میکند یک سوم پیشنویس کتاب را نوشته باشد. او تخمین میزد که بتواند تا اکتبر نوشتن پیشنویس را به پایان برساند و با صرف ۶ ماه وقت، نسخه آماده چاپ را تحویل دهد. اما یک حادثه بد همه چیز را به هم زد، در تابستان وقتی او و فرزندش به همراه تعدادی از دوستان سوار قایق بودند، قایق آنها به گردابی افتاد و آنها تا آستانه غرق شدن پیش رفتند. وضعیت سلامت اورول به خطر افتاد و او که ریههایش پیش از این هم مشکل داشتند، بیمار شد.
با این همه، او با سرعت فوقالعادهای کار میکرد و بازدیدکنندگان از خانه ییلاقی او صدای بیوقفه ماشین تحریر او را در آن زمان به یاد میآورند. با این همه کار، مشکلات سلامتی او تشدید شد، اورول دچار التهاب ریه شد و سرانجام مشخص شد که مبتلا به سل شده شده است.در سال ۱۹۴۷، هنوز سل درمان قطعی نداشت و پزشکان تنها هوای تازه و رژیم غذایی را برای بیماران تجویز میکردند، اما در آمریکا داروی آزمایشی به نام استرپتومایسین، تازه روی بیماران مبتلا به سل آزمایش میشد. آستور ترتیب ارسال این دارو را از آمریکا داد.از آنجا که تازه آزمایش روی دارو شروع شده بود، دوز بیش از اندازهای از دارو به اورول داده شد و در نتیجه او به عوارض دارو مانند زخمهای حلق، ریزش مو، پوسته پوسته شدن پوست مبتلا شد. اما سه ماه پس از شروع دارو، در مارس ۱۹۴۸، علایم بیماری سل در او از بین رفت. اورول در نامهای استفاده آزمایشی خود را از این دارو به ماتند غرق کردن یک کشتی برای خلاص شدن از شر موشهای انبار، توصیف میکنند. اما اصرار ناشر برای آماده شدن رمان قبل از پایان سال، ضربهای دیگر را به او وارد آورد. اورول مجبور شد به خود فشار وارد بیاورد مجددا به ژورا برگردد و با ضعف بدنی مشغول نوشتن شود.
مهلت اورول در حال اتمام بود و وضعیت سلامتی او روز به روز بدتر میشد، تایپ کردن کتاب برای او واقعا دشوار بود و او احتیاج به یک تندنویس داشت. اما پیدا کردن چنین تندنویسی هم مشکل بود. اورول مجبور شد ماشین تحریر کهنهاش را به تختخواب ببرد و به ضرب قهوههای پی در پی و چای غلیظ و در زیر نور چراغ پارافینی روز و شب کار کند.
سرانجام در سیام نوامبر سال ۱۹۴۸ نگارش کتاب تمام شد. در نیمه ماه دسامبر نسخه تاپ شده کتاب به ناشر رسید، در همین زمان اورول به آسایشگاه مسلولین منتقل شد، کاری که به عقیده خود در صورتی که نگارش کتاب در کار نبود، باید دو ماه قبل انجام میداد.اما ناشر کتاب یعنی «واربرگ» کیفیت کتاب را بسیار بد ارزیابی کرد و جایی نوشته بود که اگر ۱۵ تا ۲۰ هزار نسخه از کتاب به فروش نرسد، لایق مردن است.
در بهار اورول دچار خلط خونی شد. سرانجام در هشتم ژوئن سال ۱۹۴۸، رمان ۱۹۸۴ منتشر شد. رمان، در سطح جهان به عنوان یک شاهکار مطرح شد. حتی وینستون چرچیل در آن زمان به پزشکش گفته بود که این کتاب را دو بار خوانده است.
اما همزمان، وضعیت سلامتی اورول روز به روز بدتر میشد در ۲۱ ژانویه ۱۹۵۰ او دچار خونریزی شدید ریوی شد و در تنهایی در حالی که بیش از ۴۶ سال سن نداشت، درگذشت.
۱۹۸۴، شاهکاری که جورج اورول را کشت!
خلاصه کتاب:
دنیای ترسناکی که جرج اورول در رمان 1984 به تصویر کشیده از سه کشور بزرگ، مقتدر و بیرحم تشکیل شده است که دائما در جنگ باهمدیگر هستند:
- اوشینیا
- اوراسیا
- ایستیشیا
و داستان کتاب ۱۹۸۴ در لندن، یکی از شهرهای بزرگ اوشینیا اتفاق میافتد. دولت مرکزی اوشینیا یک دولت تمامیتخواه است که همهچیز را کنترل میکند و به شما می گوید که چه کاری انجام دهید، کجا حضور داشته باشید، با چه کسانی صحبت کنید، اوقات فراغت خود را چگونه سپری کنید، به چه چیزی فکر کنید، به چه چیزی باور داشتید باشید و خلاصه به معنای واقعی کلمه همه چیز را کنترل می کند و تحت نظر دارد. حال اگر از کسی خلافی سر بزند، (این خلاف شامل هرکاری و هرچیزی است که به نفع حزب نباشد. یعنی شما حتی اگر در ذهن خود از حزب تنفر داشته باشید و چهره شما این موضوع را نشان دهد، شما دچار جنایت فکر وجنایت چهره شدهاید) ناپدید خواهد شد. یا به اصطلاحی که در کتاب آمده است بخار میشود. دیگر هیچ مدرکی از وجودش در هیچ جایی وجود نخواهد داشت و حتی خاطرات او از ذهن دیگران پاک خواهد شد.
حزب، سه شعار معروف دارد که بر بدنه وزارت حقیقت حک شده است:
- جنگ صلح است
- آزادی بردگی است
- جهل قدرت است
شخصیت اصلی رمان در قسمتی از کتاب میگوید:
هیچچیز، جز چند سانتیمتر مکعبی که درون جمجمه بود، به شما تعلق نداشت.
شخصیت اصلی کتاب ۱۹۸۴ وینستن اسمیت است که در وزارت حقیقت کار میکند. وینستن تنها زندگی میکند و با اینکه کارمند حزب است از آن تنفر دارد و اعتقاد دارد که حزب، حیقیقت و باورهای مردم را تحریف میکند. در ادامه جولیا وارد داستان میشود کسی که در ابتدا وینستون از او می ترسد و او را جاسوس میپندارد ولی بعد با ابراز علاقه جولیا نسبت به خودش بین آنها رابطه ای مخفیانه ایجاد می شود. با وجود اینکه بر اساس قوانین حزب روابط جنسی و عشق و عاشقی ممنوع بوده و سرکوب میشود، این دو مخفیانه به خارج از شهر میروند و پس از آشنایی در مییابند که هر دو از حزب متنفر هستند. در عین حال آنها آگاهند که پایانی جز مرگ در انتظارشان نیست. آنها شایعاتی مبنی بر وجودِ «انجمن برادری» که بر ضد حزب و به صورت زیرزمینی فعالیت میکند، شنیدهاند. پس از چندی با اُبراین، که به گمانشان عضو انجمنِ برادری است، آشنا میشوند و به عضویتِ انجمن درمیآیند. او به آنها وعده کمک برای عضویت در انجمن برادری میدهد ولی در حقیقت، مأمور حزب برای مبارزه با جرایم فکری است.
بالاخره وینستون اسمیت و جولیا در مخفیگاهشان دستگیر میشوند. اسمیت تحت نظارتِ اُبراین، انواع و اقسام شکنجه جسمی و روحی را تجربه میکند تا به این باور برسد که بجز آنچه حزب میگوید هیچ چیز درست نیست. پس از بازپروری آزاد میشود و روزهایش را در کافه شاه بلوط به میخوارگی، دنبال کردنِ اخبارِ مهمِ جنگ و کاری نیمهوقت در وزارتخانه سپری میکند. در نهایت هم با وجودِ مقاومتِ بسیار، میپذیرد که حقیقتی بجز آنچه حزب میگوید وجود ندارد و هر چیزی از جمله عشق و انسانیت و نیز علاقه او به جولیا نمیتواند حقیقت داشته باشد و عاشقِ برادرِ بزرگ میشود.
از روی رمان ۱۹۸۴، دو برداشت سینمایی انجام شده است، اقتباس مشهورتر در سال ۱۹۸۴ به نمایش درآمد. در این فیلم به کارگردانی مایکل ردفورد، جان هارت و ریچادر برتون نقشآفرینی میکنند. اما پایان این فیلم با رمان متفاوت است.
لازم به یادآوری است که جالبترین ایده ای که در این کتاب بیان میشود، استفادۀ حزب از زبان برای اطمینان از تداوم حکومت خود است. حزب زبانی جدید و ساده ایجاد کرده است که در آن کلمه ای برای بیان مطالبی که با آرمانهای حزب در تضاد هستند وجود ندارد. بنابراین مردم نمیتوانند در مورد موضوعی مثل آزادی صحبت و یا حتی فکرکنند. این زبان newspeak یا زبان جدید نامیده می شود.
کار دیگری که حزب انجام می دهد استفاده از دوگانه باوری است. دوگانه باوری عبارتست از قبول کردن همزمان دو مفهوم متضاد. برای مثال افرادی که مسئول تغییر دادن مداوم اسناد تاریخی هستند با آنکه خود این عمل را انجام می دهند باز هم کاملاً این اسناد را معتبر می دانند. حتی نام وزارت های چهارگانۀ اوشنیا هم به نوعی تمرین دوگانه باوری است: وزارت عشق محل شکنجه است، وزارت فراوانی دلیل قحطی ها، وزارت صلح مسئول رسیدگی به مسائل مربوط به جنگ و وزارت حقیقت محل تغییر اسناد تاریخی و آماده سازی دروغ ها و تبلیغات سیاسی. شعار اصلی حزب هم نمونۀ کامل و پرمفهومی از دوگانه باوری است: جنگ صلح است، آزادی بردگیست، جهالت قدرت است.
تحلیل کتاب:
۱۹۸۴ رمانی است که هیچگاه کهنه نمیشد و داستان آن برای ابد تازه جلوه میکند و هر کسی گمان می کند که کتاب برای عصر او نوشته شده است. این کتاب تا به حال به بیش از ۶۵ زبان مختلف ترجمه شده است و میلیونها نسخه از آن به فروش رسیده است و در نتیجه آن، جورج اورول به جایگاه ممتازی در ادبیات جهان رسید.
درست است که کتاب ۱۹۸۴ یک کتاب تخیلی محسوب میشود و شاید حکومتهای زیادی مانند حکومت اوشینیا در دنیای واقعی وجود نداشته باشند، اما هنوز هم مسئله امنیت و حریم خصوصی یکی از دغدغههای مهم انسان است. صفحه سخنگو دستگاه جاسوسی حزب در کتاب ۱۹۸۴ است که در همه خانهها نصب شده و قادر است صدا و تصویر شما را در ۲۴ ساعت شبانهروز مخابره کند.
جرج اورول کتاب ۱۹۸۴ را استادانه نوشته و موضوعات مختلف را بسیار زیبا به همدیگر وصل میکند. پیشبینیهای اورول بسیار جسورانه است و نوشته های او در مورد دغدغههای فکری انسان، ترس، امید، وجه تاریک قدرت، جدال دروغ و حقیقت، و… بسیار دقیق هستند.
- هنگامی که انسان، زندگی انسانی ندارد مرگ و زندگی مشابه است.
- فقط چهار طریق برای سقوط یک طبقه حاکمه وجود دارد: یا از خارج مورد حمله قرار می گیرد و مغلوب می شود، و یا به حدی در حکومت عدم کفایت نشان می دهد که توده های مردم تحریک به انقلاب می شوند و یا اجازه می دهد که یک طبقه متوسط ناراضی به وجود آید و یا آنکه اصولا اعتماد به خود و علاقه به حکومت را از دست می دهد.
- قدرت وسیله نیست بلکه هدف است. انسان یک دیکتاتوری ایجاد نمی کند که انقلاب را حفظ کند بلکه انقلاب برپا می کند که دیکتاتوری را به وجود بیاورد.
جرج اورول در این کتاب، آیندهای را برای جامعه به تصویر میکشد که در آن خصوصیاتی همچون تنفر نسبت به دشمن و علاقه شدید نسبت به برادر بزرگ (ناظر کبیر) (رهبر حزب با شخصیت دیکتاتوری فرهمند) وجود دارد. در این جامعه گناهکاران به راحتی اعدام میشوند وآزادیهای فردی و حریم خصوصی افراد بهشدت توسط قوانین حکومتی پایمال میشوند، به نحوی که حتی صفحات نمایش در خانهها از شهروندان جاسوسی میکنند.
در قرار گرفتن کتاب در ژانر علمی–تخیلی بحث وجود دارد؛ اما بسیاری آن را کتابی شاخص در این سبک میدانند.
جورج اورول (George Orwell) کتاب 1984 را در سال 1949 نوشت، زمانی که جنگ دوم جهانی به تازگی پایان یافته بود و جهان خطر تسلیم شدن در مقابل حکومتی ظالم و دیکتاتوری را به خوبی احساس کرده بود. در آن زمان جنگ سرد هنوز به معنای واقعی آغاز نشده بود و در دنیای غرب روشنفکرانی بودند که به دفاع از کمونیسم برخواسته بودند. اورول این کتاب را در واقع برای اخطار به غرب در مورد گسترش کمونیسم نوشت. اما داستان این اثر را میتوان تا حدود زیادی به شرایط حاکم بر تمام جوامع تحت سلطۀ حکومتهای استبدادی تعمیم داد.
داستان به طرزی زیبا کاملترین حالت یک حکومت استبدادی را توصیف میکند. اورول خیلی خوب توانسته اقدامات دولتها برای کنترل مردم را چه به طور مستقیم و چه غیرمستقیم شرح دهد. استفادۀ حزب از تکنولوژی و مخصوصاً صفحه های سخنگو که هم مردم را تحت نظر داشته و هم برای تبلیغات سیاسی استفاده میشوند، نمونه ای از این موضوع است. همچنین استفاده از کودکان و آماده سازی آنها از همان دوران کودکی برای دفاع از آرمانهای حزب یکی دیگر از فعالیتهای مهم حزب را تشکیل میدهد. (موضوع کار بر روی افکار کودکان و آماده سازی آنها برای کسب اهداف سیاسی در آینده در دیگر اثر معروف نویسنده “مزرعۀ حیوانات” هم دیده میشود، آنجا که ناپلئون نه توله سگ را مخفیانه بزرگ کرده و مدتی بعد از آنها برای کسب قدرت در مزرعه استفاده میکند.)
موضوع این کتاب مثل رمان «قلعه حیوانات» از همین نویسنده، سیاسی هست و خیلیها اعتقاد دارند که این دو کتاب مکمل هم هستند.
تمام تلاش جورج اورول این بود که داستان را آنقدر واقع گرایانه نشان دهد که خوانندگان امروزی به این باور برسند که چنین جامعه ای واقعا وجود دارد و اگر مردم از تاریخ درس نگیرند یا در برابر زیاده خواهی حکومتشان مقاومت نکنند، همین بلا هم سر آن ها می آید. دو مضمون تمامیت خواهی و تاریخ در کنار هم قرار می گیرند و پیام ۱۹۸۴ را منعکس می کنند.
اورول داستان خود را در لندنی جنگ زده روایت می کند. هفته ای سی تا چهل بمب بر سر شهر می بارد و هرجایی که وینستون نگاه می کند، جنگ را به یاد او می آورد. مراسم هایی مثل «دو دقیقه نفرت» یا بیلبوردها و پوسترهای چاپ شده توسط حزب هم موید این مساله هستند. محرومیت هم از دیگر پیامدهای جنگ است که لابه لای دود و بوهای بدی که از ساختمان های شهر بیرون می زند، خود را نشان می دهد. مردم انگلیس در دهه ۱۹۴۰ اولین افرادی بودند که این کتاب را خواندند و هنگام مطالعه افتتاحیه ۱۹۸۴، متوجه می شدند که این وضعیت دقیقا شبیه زندگی خودشان است. لندنی ها که از جنگ جهانی دوم جان به در برده بودند خیلی سریع می توانستند محرومیت و خرابی توصیف شده در رمان را با وضعیت زندگی خود مطابقت دهند.
با این حال، در حالی که وینستون برادر بزرگ را مسئول وضعیت زندگیش می داند، لندنی ها به این باور نرسیده بودند که حکومت بریتانیا عامل مصیبت آن هاست. برعکس دولت بریتانیا معتقد بود آلمان نازی جنگ را شروع کرده و باعث بروز چنین بحران و نابودی شده است. عصیان وینستون علیه برادر بزرگ را مخاطب آن زمان بهتر درک می کرد. چرا که او برای براندازی آلمان نازی و فاشیسم حاکم بر ایتالیا تلاش کرده بود. اگر چه تعیین جرقه های مشخصی که باعث شروع جنگ جهانی دوم شد کمی سخت است، ولی مردمی که در جبهه متفقین کنار هم می جنگیدند معتقد بودند ماموریت مشترک همه آن ها از بین بردن تمامیت خواهی و برقراری دوباره دموکراسی در سراسر جهان است. با توجه به چنین بستری، پیام سیاسی ۱۹۸۴ کاملا مشخص به نظر می رسد.
حزب حاکم بر دنیای رمان یک حکومت تمامیت خواه است. نه طبقه عادی حزب و نه طبقه کارگر هیچ نقشی در هدایت کشور و قوانین حاکم ندارند. طبقه بالای حزب رسانه را به بازی می گیرند و با نفود به حریم شخصی مردم، بر روی تمام جنبه های زندگی افراد از جمله عشق و روابط جنسی نظارت دارند. وقتی تبلیغات سیاسی، محرومیت و قوانین سفت و سخت هم نمی تواند نظر کسی را به سمت حزب متمایل کند، دولت از شکنجه برای شستشوی مغزی استفاده می کند. این حقیقت که حزب به منظور این که وینستون را متحول کند باید او را به یک مرده متحرک تبدیل کند نشان دهنده بی مایگی حزب است. از آن جا که دکترین حزب نمی تواند افراد متفکری مانند وینستون را تحت تاثیر قرار دهد، حزب مجبور است با زور و اجبار قدرت خود را حفظ کند. اورول از خوانندگان می خواهد که ماهیت شیطانی و بی مایگی حزب را تشخیص دهند و به این ترتیب، از گسترش تمامیت خواهی جلوگیری کنند. اورول اگرچه هیچ گاه به صورت مستقیم به حکومت جایگزین خاصی اشاره نمی کند، ولی به طور تلویحی می توان متوجه شد که او طرفدار سوسیالیسم، دموکراسی و سرمایه داری است.
«تاریخ» دیگر مضمون مهم ۱۹۸۴ است. از بسیاری جهات، رمان اورول شبیه یک کتاب تاریخ می ماند. ۱۹۸۴ به خوانندگان هشدار می دهد که دنیای اقیانوسیه ممکن است پیش بینی وضعیت آینده جهان باشد، البته در صورتی که مردم از اتفاق ها و اشخاص تاریخی مهم مثل جنگ جهانی اول و دوم، هیتلر، استالین و موسولینی درس نگیرند. حزب هم به قدرت تاریخ پی برده است. اگر مردم رمان تاریخ خوانده بودند مطمئنا مانع ادامه حیات حزب می شدند. به همین دلیل حزب تقریبا هر کسی که از تاریخ قبل از برادر بزرگ اطلاع داشته را از بین برده و یک تاریخ تازه خلق کرده است. جعل تاریخ در وزارت حقیقت به حدی زیاد است که دیگر نمی توان راست و دروغ را از هم تشخیص داد.
تمامیت خواه های مطرح تاریخ مثل هیتلر و پل پوت (رهبر خمر سرخ در کامبوج) کتاب های تاریخ را از بین می بردند و به نابودی روزنامهنگاران و روشنفکران می پرداختند، چرا که آن ها به قدرت تاریخ و اسناد پی برده بودند. اورول اگرچه نشان می دهد که تاریخ را می توان تغییر داد، ولی در نهایت به این نتیجه می رسد که این نوع تغییر باعث مرگ فرهنگ و آزادی می شود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.