معرفی و نقد فیلم “سرگیجه”

اختلال ترس مرضی، عقده ادیپ، مسخ

شخصیت، اختلالات اضطرابی

این بار به سراغ معرفی فیلمی خیره‌کننده به نام “سرگیجه” می‌رویم که حاکی از ترس‌ها، اضطراب‌ها و اختلالات روان‌شناختی است که نقش اول فیلم از آن رنج می‌برد. فیلم سرگیجه نامزد اسکار بهترین کارگردانی هنری و بهترین صدا بوده است. آلفرد هیچکاک به عنوان یکی از مسلط‌ترین کارگردان‌ها شناخته شده‌است. به خصوص وقتی در فیلمش پای زن در میان است.

باما همراه باشید.

مشخصات فیلم:

  • کارگردان: آلفرد هیچكاك
  • نویسنده: بوالو-نارسژاک
  • طبقه‌بندی : –
  • سال تولید: 1958
  • اختلال شاخص: اختلال ترس مرضی، عقده ادیپ، مسخ شخصیت، اختلالات اضطرابی، شیزوفرنی
  • زبان : انگلیسی
  • كشور تولیدكننده: آمریكا
  • زمان : 128دقیقه

توضیحات فیلم:

پلیسی در یک تعقیب و گریز بروی پشت بام‌های سان فرانسیسکو کشته می‌شود و باعث مرگ کارگاه اسکاتی فرگوسن است. وی از ارتفاع بشدت می‌ترسد. او که دچار عذاب وجدان شده است از تشکیلات پلیس بیرون می‌آید و برای آرامش یافتن به محبوبه‌اش میچ روی می آورد. میج سعی دارد با مراقبت و دلداری اسکاتی را به خود بیاورد. یکی از رفقای دوران دانشکده، اسکاتی را استخدام می‌کند تا همسرش را که تمایل به خودکشی دارد، تعقیب کند. ولی رفیق اسکاتی در واقع تصمیم به کشتن زنش را دارد. در حالی که اسکاتی و مادلن به سوی یک بازی موش و گربه مرگبار کشیده شده‌اند، اسکاتی عاشق مادلن می‌شود.

فیلم سرگیجه (Vertigo) محصول سال ۱۹۵۸  یکی از بهترین فیلم‌های هیچکاک هست که مستقیماً پس زمینه‌هایی را که هنرش را کنترل می‌کنند به مخاطب نشان می‌دهد. متاسفانه این فیلم در زمان اکران موفقیت چشمگیری نداشته ولی بی‌شک از آن موقع تاکنون یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینما می‌باشد.

صحنه عظیم داستان فیلم سرگیجه در اتاق هتل شکل می‌گیرد؛ اتاقی که با چراغ نئون روشن هست . “جودی” از راه می‌رسد. زیاد شبیه “مادلین” نیست تا “اسکاتی” راضی بشود. “اسکاتی” می‌خواهد او را در همان لباس‌ها و با همان موها ببیند. چشم‌هایش با سودایی و دلبستگی زیاد گویی در آتش سوزان می‌سوزند.

جودی در نظرش فکر می‌کند “اسکاتی” به عنوان یک فرد نسبت به او بی‌تفاوت هست و او را به عنوان یک وسیله می‌بیند. چونکه او عاشق “اسکاتی” هست. اون این موضوع را پذیرفته است. او خودش را در حمام زندانی می‌کند، ظاهرش را تغییر می‌دهد، در را باز می‌کند و نزد “اسکاتی” که در محیطی مه‌آلود هست، می‌رود که همچنان با جلوه‌ای نئونی نمایش داده می‌شود اما در اصل این یک افکت خواب مانند و خیالی هست.

هیچکاک در اینجا برش می‌زند و از جلوی صورت “نواَک” فیلمبرداری می‌کند (نشان دادن درد، غم و اراده برای تمنا کردن) و “استوارت” (در حالت خلسه از هوس و کنترل خوشحالی) و اینجاست که ما احساس می‌کنیم که قلب‌ها جدا و بریده می‌شوند. آنها هر دو برده‌های تصویری شده‌اند که ساخته مردی است که حتی در اتاق نیست.

همانطور که “اسکاتی”، “مادلین” را در آغوش گرفته است، پس زمینه داستان شروع به انعکاس دادن خاطرات ذهنی وی به جای اتاق واقعی که هم اکنون در آنجاست، می‌کند و نشان‌دهنده این است که هیچگاه زندگی را نمی‌توان با زور طوری پیش برد که انسان را خوشحال کند.

این فیلمبرداری، با هنرمندانه‌ترین، احساساتی‌ترین و اصولی‌ترین پیچیدگی‌اش شاید اولین بار در تمام دوران کارگردانی آلفرد هیچکاک هست که کاملاً شخصیت وی را آشکار می‌کند، فیلمی که زندگی دو طرفه آلفرد هیچکاک در شادی و عشق و غم و اندوه را به بیننده نشان می‌دهد.

نقد و تحلیل فیلم:

فیلم سرگیجه به شخصیت خود آلفرد هیچکاک برمی‌گردد و به نوعی بازتاب شیوه رفتاری وی در برابر یک زن و ترس و تلاش او برای به کنترل در آوردن یک زن می‌باشد. فیلم سرگیجه یک تریلر رمانتیک، درباره یک رابطه عاشقانه هولناک و عشق به یک توهم است.

داستان فیلم یک مطالعه عمیق روان‌شناختی درباره روان پریشان شده (مرده گرایی) و تعادل از دست رفته یک مرد افسرده می‌باشد. داستان فیلم سرگیجه حول کنکاش وسواس‌گونه در روحیات این مرد مساله دار تا منتج شدن به سرگیجه و مرگ او پیش می‌رود.

هیچکاک با فیلم‌های تم تماشاگری جنسی معروف بوده است و این فیلم یکی از آنهاست..

در واقع “جیمز استوارت” در این فیلم نماینده شخصیت هیچکاک می‌باشد که در “سرگیجه” نقش “اسکاتی” را بازی می‌کند؛ “اسکاتی” یک مرد با نقاط ضعف فیزیکی و جسمانی می‌باشد (ترس از ارتفاع و ناراحتی‌های پشت)، که از نظر روان‌شناسی با عقده روحی که دارد عاشق تصویر یک زن می‌شود؛ آن هم نه هر زنی بلکه یک زن ایده‌آل که پسنده آلفرد هیچکاک هست.

وقتی “اسکاتی” نمی‌تواند آن زن را داشته باشد راهی دیگر پیدا می‌کند و سعی می‌کند تا به آن زن شکل بدهد، ظاهر او را تزئین کند و او را آموزش دهد و مو و ظاهرش را آرایش کند تا اینکه او شبیه زنی می‌شود که می‌خواست. اما زنی که او درست می‌کند و زنی که می‌خواهد، یک شخصیت هستند. اسم او جودی (با بازی کیم نوآک) است و استخدام شده بود تا نقش زن رویایی را بازی کند؛ “مادلین” که بخشی از یک نقشه قتل هست که “اسکاتی” حتی به این قضیه مشکوک هم نشده بود. وقتی او به این موضوع پی می‌برد که گول خورده است و خشم او غیرقابل کنترل می شود و شروع به فریاد زدن می‌کند: ” آیا او تو را آموزش داده … آیا … ؟ “

این موضوع یک پارادوکس و مغایرت روحی در اواسط فیلم “سرگیجه” بوجود می‌آورد. مرد دیگر، گاوین (با بازی تام هلمور)، بعد از این همه مدت با آن زن طوری بوده که “اسکاتی” هم می‌خواستد باشد و بعد از اینکه داستان فیلم جلو می‌رود زن واقعی، جودی، وفاداری‌اش را از “گاوین” به “اسکاتی” تغییر می‌دهد و به او وفا می‌کند. در انتهای فیلم هم می‌بینیم که او این بازی را نه به خاطر پول بلکه به عنوان فداکاری برای عشق انجام داده است.

آلفرد هیچکاک احساسات عمیق انسانی را مثل ترس، احساس گناه و هوس را در کاراکترها و شخصیت‌های معمولی قرار می‌دهد و آنها را در تصاویر به جای حرف‌ها توسعه می‌دهد.  معمول‌ترین شخصیت آلفرد هیچکاک یک مرد بی‌گناه هست که اشتباهی متهم شده است .


اين مطلب توسط سايت دكتر اميرمسعود رستمی تهيه و تنظيم شده است.

 

مطالب مرتبط

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *