معرفی و نقد کتاب تهوع اثر ژان پل سارتر
درباره نویسنده:
ژان پل شارل ایمار سارتر، در سال 1905 در پاریس به دنیا آمد. او تنها فرزند خانواده بود و پدرش مهندس نظامی نیروی دریایی و مادرش، دختر عموی «آلبرت شوایتزر»، برنده جایزه نوبل صلح بود. او در 15 ماهگی پدر خود را از دست داد و تا 10 سالگی در مودون نزد «شارل شوایتزر»، پدر بزرگ مشهورش که معلم زبانهای خارجی هم بود، در کتابخانه ها تربیت یافت. در سال 1917، مادرش با یک مهندس فنی ازدواج کرد و بدین ترتیب، دوران خوشی ژان پایان یافت. پل تا سن 15 سالگی برای تحصیل به مدرسه ای در «روشل» می رفت، اما تحمل اوضاع مدرسه و رفتارهای خشونت آمیز دانش آموزان برای او بسیار دشوار بود. وی در سال 1921 به دلیل بیماری به پاریس بازگشت.
سارتر در جوانی و پس از مطالعه مقاله “زمان و اراده” نوشته هنری برگسون به فلسفه علاقمند شد. او با الهام از افرادی مانند کانت، هگل، کرکگارد، هسرل و هایدگر برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه وارد دانشسرای عالی پاریس شد و مدرک دکتری خود را در رشته فلسفه از دانشسرای عالی پاریس دریافت نمود. در سال 1929 و در دانشسرای عالی پاریس، سارتر با زنی به نام سیمون دوبوار آشنا شد. سیمون دوبوار دانشجوی دانشگاه سوربن فرانسه بود و میرفت تا به یک فیلسوف، نویسنده و فمنیست مشهور فرانسوی تبدیل شود. سارتر و دوبوار تقریبا تا پایان عمر یار و همدم یکدیگر بودند اما هرگز با هم ازدواج نکردند زیرا؛ ازدواج را یک امر بورژوایی میدانستند و هیچ یک از آنها به تک همسری اعتقادی نداشتند.
ژان با نگارش نخستین رمان فلسفی اش با نام «تهوع» در سال 1938 و چند زندگینامه درباره خود، شهرت خاصی یافت. پس از آن، نگارش مجموعه ای از داستانها را با نام «دیوار» (1939) آغاز كرد که به دلیل جنگ دوم جهانی، ناتمام ماند.
پیش از شروع جنگ، سارتر آگاهی سیاسی نداشت و فردی صلح جو بود، بی آنکه برای صلح مبارزه کند. او در عین ضدنظامی بودن، بدون هیچ گونه تردیدی وارد جنگ شد و با استفاده از فرصتها توانست به طور متوسط ، 12 ساعت در روز به مدت نه ماه حدود 2000 صفحه بنویسد که بخشی از آن با نام «دفترهای بلاهت جنگ» چاپ شد.
سارتر علیرغم غیرنظامی بودن، در سال 1939 به ارتش فرانسه پیوست و در سال 1940 توسط نیروهای آلمانی دستگیر شد و به مدت 9 ماه در اسارت به سر برد. او در زندان، همبستگی با انسانها را آموخت، شبها برای زندانیان داستان می گفت و حتی نمایشنامه هایی هم در زندان اجرا کرد.
در نهایت در سال 1941 با مدرک جعلی پزشکی از زندان آزاد شد و با تعهد تازه ای که در وجودش شکل گرفته بود به پاریس بازگشت اما باقیمانده زندگیاش تحت تاثیر جنگ قرار گرفت. سارتر پس از بازگشت به شهرش، تصمیم گرفت تا به همراهی تعدادی از نویسندگان مشهور وقت، جنبش مقاومتی را به نام جنبش “سوسیالیسم و آزادی” تشکیل دهد و با وجود مخالفت بسیاری از فیلسوفان، برای گسترش جنبش خارج از پایتخت و جذب «آندره مالرو» و «آندره ژید» به شهرستانها رفت، اما با دستگیری دو تن از دوستانش، جنبش نیز از هم پاشیده شد. سارتر تصمیم گرفت به جای شرکت مستقیم در فعالیت های سیاسی، به نویسندگی بپردازد و با قلم خویش به مبارزات ادامه دهد. او در سال 1943، نمایشنامه «مگسها» را که درخواستی برای مقاومت بود، اجرا كرد و در همان سال با انتشار کتاب «هستی و نیستی» و با پیروی از اندیشه های «هایدگر»، پایه های نظام فکری خود را مشخص نمود. سارتر در مدت چند روز، نمایشنامه ای با نام «درهای بسته» را به نگارش درآورد که با موفقیت همراه شد.
پس از جنگ جهانی دوم، به عنوان یک فعال سیاسی صراحتا با قوانین حاکم در الجزیره مخالفت نمود. سپس با تفکری مارکسیسمی به کوبا سفر کرد و در این سفر با فیدل کاسترو و چهگوارا دیدار کرد. در سال 1967 در مخالفت با جنگ ویتنام و برای افشای جنایات جنگی آمریکا در یک دادگاه نظامی شرکت نمود.
در سال 1964 سارتر شاهکاری را با عنوان “کلمات” منتشر کرد. این کتاب شرح زندگی او تا سن ده سالگی است که بیش از همه با اعترافات روسو مقایسه شده است. در همان سال و برای نگارش این کتاب، جایزه نوبل ادبی به سارتر تعلق گرفت ولی او از دریافت این جایزه خودداری کرد.. وی در همان سال، رئیس سازمانی به نام «دفاع از زندانیان سیاسی ایران» شد که تا زمان پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ به فعالیت خود ادامه داد. او جایزه «لژیون دونور کلژ دو فرانس» را نیز در سال 1945 رد کرده بود.
ژان پل سارتر تا پایان عمر خویش به عنوان یک فعال سیاسی از حقوق بشر حمایت کرد؛ از جمله در سال 1968 در تظاهرات گسترده پاریس شرکت نمود.
در سال 1970 وضعیت جسمانی سارتر که در تمام طول عمر به دلیل ابتلا به بیماری آب مروارید در دوران کودکی- با مشکلات بینایی دست و پنجه نرم میکرد- رو به وخامت گذاشت و در سال 1973 به طور کامل نابینا شد. در نهایت در 15 آوریل سال 1980 به علت تورم ریه در بیمارستان بروسه پاریس درگذشت و خاکستر او در گورستان مون پارناس به خاک سپرده شد.
پس از مرگ سارتر، «سیمون دوبووار»، کتابی با نام «مراسم وداع» در مورد مرگ وی نوشت.
فلسفه سارتر:
ژان پل سارتر، فیلسوف، رمان نویس، روزنامه نگار و مبارز سیاسی فرانسوی با ادبیات متعهد و فلسفه «اگزیستانسیالیسم» خود، شهرت زیادی در میان فیلسوفان قرن بیستم به دست آورد. اگزیستانسیالیسم سارتر بر آزادی کامل انسان و مسئولیت پذیری او در قبال خود و دیگران تاکید دارد. در حقیقت، وی در این دوران مانند همه روشنفکران هم عصرش به آرمان انقلاب مارکسیست پیوست، اما به حزب کمونیست شوروی – که به باور او تامین کننده آزادی نیست – علاقه چندانی نداشت. «سیمون دو بووار»، «سارتر» و دیگر دوستانش در جست وجوی راه سومی بودند که سرمایه داری و استالینیسم را رد کند. او در نشریه خود بر ضد جنگ هند و چین موضع گیری كرد و امپریالیسم امریکا را مورد انتقاد قرار داد. جنگ کره و سپس، سرکوب تظاهرات ضد نظامی «حزب کمونیست» فرانسه، سارتر را به انتخاب یک راه رهنمون ساخت؛ اینکه کمونیسم، راه حل همه مشکلات است. بنابراین، سارتر به حزب کمونیست پیوست و حتی به عنوان سخنگوی حزب به شوروی سفر كرد. پس از آن، ریاست انجمن فرانسه – شوروی را به عهده گرفت و عضو شورای جهانی صلح شد. هواداری سارتر از حزب کمونیست فرانسه تا پاییز 1956- که تانک های شوروی به بوداپست یورش بردند – ادامه داشت. وی پس از امضای شکایت جمعی از روشنفکران چپگرا و کمونیستهای معترض، در مصاحبه ای طولانی با نشریه «اکسپرس»، خود را از حزب جدا کرد.
فلسفه سارتر مبتنی بر آزادی است، اما به اعتقاد او آزادی، ماهیت و جوهر بشر نیست؛ بلكه چیزی است که به بشر امکان می دهد تا ماهیت خود را تحقق بخشد و رفته رفته، تعریفی از خود به دست دهد. آزادی قدرتی است که بشر به وسیله آن می تواند جهان را تغییر دهد. آزادی، امکان بشر برای زندگی بهتر است، اما برای همین آزادی، حدی هم وجود دارد و آن اینکه کسی نمی تواند در جهان نباشد و نیز هیچ کس نمی تواند در جهان کاری نکند. هر فردی ناچار است با دیگران زندگی کند، حتی اگر از آنها کناره بگیرد؛ یعنی اینکه گریز از اجتماع ممکن نیست. آزادی و عمل، پشت و روی یک سکه اند.
سارتر بر این باور است كه در تمدن بورژوازی، آزادی تجارت از اولویت بیشتری نسبت به آزادی هایی مانند آزادی افکار، مطبوعات و تشکیل انجمن ها برخوردار است و چون تجارت آزاد به استعمار و استثمار و سیاست نواستعماری وابسته است، در کنه خود، آزادی نیست، بلكه وسیله ای برای گرفتن آزادی دیگران است. خلاصه آنکه، آزادی بورژوازی، حقیقی نیست، بلكه انتزاعی بوده و در خدمت نظام سرمایه داری است.
به نظر سارتر، اگر مارکسیسم در جای خود قرار می گرفت، نیازی به اگزیستانسیالیسم نبود. وی در این ارتباط بیان می دارد :
“ما محکوم به تعهد هستیم؛ همچنان که محکوم به آزادی. تعهد ناشی از یک تصمیم، ارادی و یا انتخابی نیست. من نمی توانم تصمیم بگیرم كه متعهد نباشم. من همواره متعهد هستم، همچنان که به دنیا پرتاب شدم”
با این جملات می توان به اهمیت مفهوم تعهد در نزد سارتر پی برد. وی تعهد را به معنای عضویت در حزب های مختلف نمیداند. تعهد سارتری با ماتریالیسم – که بر مبنای آن، انسان انعکاس وضع مبتنی بر اقتصاد اجتماعی است – مخالف است. او خودداری از انتخاب را نوعی انتخاب میداند؛ انتخاب انتخاب نکردن.
سارتر در بازگشت از زندان به «سیمون دو بووار» گفت: “جنگ، معنای تعهد را به من آموخت”.
او بی طرفی را در جهان امروز بی معنا میدانست و بر این باور بود که بی طرفی، جانبداری از ستم است.
سارتر از طرفداران کمونیسم بود؛ هر چند که هرگز به طور رسمی به عضویت حزب کمونیست در نیامد. وی بیشتر عمر خود را صرف مطابقت دادن ایدههای اگزیستانسیالیستیاش کرد. سارتر بر این باور بود که انسان باید سرنوشت خود را تعیین کند. از نظر او، بنا بر اصول کمونیسم، نیروهای اقتصادی- اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند.
خلاصه کتاب:
کتاب تهوع، یکی از معروفترین رمان های ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده، اگزیستانسیالیست فرانسوی است که در سال ۱۹۳۸، زمانی که سارتر استاد دانشگاه بود، منتشر شد. رمان تهوع یکی از محوریترین آثار مکتب اگزیستانسیالیسم است. سارتر در سال ۱۹۶۴ به خاطر این رمان برنده جایزه نوبل ادبیات شد اما از پذیرش جایزه سر باز زد.
شخص اول داستان، آنتوان روکانتن مورخی است که در حال نوشتن زندگی شخصیتی سیاسی به نام (مارکی دورلبورن) است. کتاب تهوع در واقع دفتر خاطرات کسی است که برای فهمیدن موقعیت خود شروع به نوشتن دفتر خاطرات می کند که توسط آن به تغییرات فکری و محیط پیرامون و نقش و تاثیر و رابطه خود و دنیا و اشیا اطرافش پی ببرد.
در ابتدای کتاب تهوع روکانتن حالتی در درون خودش احساس می کند، حالتی همچون تهوع و پی می برد عواملی چون اشیاء پیرامونش و رفته رفته انسان های اطرافش در شکل گرفتن این احساس نقش دارد و شرایطی را در او پدید می آورند که به تهوع شباهت دارد. نگاه ابزاری او کم کم نسبت به اشیاء از بین می رود و اشیاء را به صورت ذاتی و جسمی موجودشان می بیند. اما او خوب می داند وجود او با وجود اشیاء تفاوت هایی دارد. رفته رفته اتفاق هایی می افتد که آنتوان روکانتین به وجود دیگری پی می برد وجودی که وجود ذهنی نام دارد و انسان را موجودی با دو وجود می یابد: ۱ـ وجود جسمی و ۲ـ وجود ذهنی که وجود ذهنی را برتر از وجودِ جسمی می داند. و علت و عامل تهوع را، بودن در شکاف دو بودن (هستی) می فهمد.
روکانتن دغدغه اش درک هدف بودنش است، اما دلیلی برای بودن خودش پیدا نمی کند، در جایی از زبان روکانتن با چنین جمله ای روبرو می شویم:” دلم می خواهد پا شوم بروم به جایی که در آن براستی در جای خودم باشم جایی که با آن جور در بیایم … اما جای من هیچ جا نیست، من زیادیم”( در واقع روکانتن نمی تواند دلیلی برای بودنش بیابد) .
روکانتن کارهای دیگران ،احساساتشان، پنهان شدنشان در پس بعضی از کارها را صرفا اعمالی می بیند که انسان ها برای توجیه بودنشان و فرار از واقعیت تلخ تنهایی و ضروری نبودن بودنشان می کنند و دیدن این کارها احساس تهوع را در او تشدید می کند.(کارهایی چون انسان دوستی، دانش اندوزی، عاشق شدن، کسب کردن تجربه و … ) تعریف او از زندگی این چنین است : زندگی کردن عبارت است از داشتن تجربه هایی الله بختکی که از پی هم می آیند و تنها هنگامی که به گذشته نگاه می کنیم معنایی فراگیر به خود می گیرند. و همچنین تعریف او از بودن ذهنی(هستی ذهنی) تعریف خیلی شفافی نیست، تعریفی است که به صحتش گویا مردد است و صحتش را تا زمانی که قواعد مادی دیگر ثابت باشند صحیح می داند. او وجود ذهنی را وجودی می داند که به دست خود انسان شکل می گیرد، وجودی که با تمام آزادی هایی که دارد، در زمان و مکان و محیط محدود است. این وجود (وجود ذهنی) وجودی است آزاد ” آزاد در انتخاب ” و رقم زننده آینده و بدین سان روکانتن می فهمد زندگی حال است، و اینگونه ماهیت حقیقی زمان حال آشکار می شود ،” زمان حال همان است که وجود دارد و هر آنچه حال نباشد وجود ندارد.” او خواستار آینده ای است که بتوان پیامد تمام انتخاب ها را بداند و آنگاه راهی را انتخاب کند.
در واقع روکانتن (سارتر) معتقد است که وجود جسمی انسان ناخواسته است اما وجود دیگر که وجود ذهنی یا اندیشه ای می نامیم در دست خود انسان است و انسان خود آن را رخ می دهد.
کم کم روکانتن پی می برد مسائل ایده آل مورد نظر او (همچون آنی) پدید آمدنشان در این دنیا محال است، و این گونه خودش را تنها میبیند و تلاشهایشان را بی ثمر، آنها آینده را مبهم می بینند و گذشته را پوچ! و به این سبب گاهی از زبان آنی می خوانیم ” من دارم بیشتر از خودم عمر می کنم “
روکانتن فهمیده است مسائلی تهوع را از بین می برد، مسائلی که کامل اند یا به عبارتی نیستند ، مسائلی که در تخیل امکان وجود دارد، عواملی هنری هچون موسیقی.
سرانجام روکانتن پی می برد انسانی که خودش وجودش الزامی نیست نمی تواند وجود غیر لازم کسی را (مارکی دورلبورن) لازم جلوه دهد، پس روکانتن اینگونه از نوشتن تاریخ دست می کشد و سعی در پناه بردن به دنیایی می کند که شروع و حال و سر انجامش در دست اوست! پس سعی می کند موضوعی کامل و تخیلی را پیش گیرد هچون هنر یا موسیقی. (چون موسیقی یا هنر به محض خلق شدن دیگر از بعد زمانی خارج می شوند. و شروع و پایان همواره مشخصی پیدا می کند و تغییر و از بین رفتن جسمیشان خللی در وجودشان به وجود نمی آورد ( مثلا با شکسته شدن یا سوختن کتاب داستان همان است که بود و نت ها همان نت ها « اگر نمایشنامه هملت بسوزد در شخصیت هملت تغییری رخ نمی دهد» ) . پس به نوشتن رمانی روی می آورد که در آن آزادی تصمیم و اختیارش به علت محصور نبودن در زمان و رویدادهای خارج از حدس و فهم محدود نباشد و این گونه با خلق اثری تخیلی و خواندن آن اثر تخیلی توسط دیگران و یاد آوری از نویسنده آن یعنی روکانتن (که بعدها توسط خوانندگان رخ می دهد) روکانتن بودن خودش را یادآوری و به عبارتی تبرئه می کند.
تحلیل کتاب:
کتاب تهوع رمان نیست، فلسفه هم نیست، چیزی بین این دو است که سرگردان مانده مانند روکانتن. تهوع حاوی مفاهیمی است که سارتر در کتاب هستی و نیستی و دیگر آثار فلسفی خود عنوان کرده است. این رمان در واقع دفترچه یادداشت شخصی به نام آنتوان روکانتن است که با ثبت وقایع از دیدگاه خود مفاهیمی از قبیل آزادی، تخیل، زمان، پدیدارشناسی و … را پیش می کشد.
روکانتن مردی تنها است که شهرش را دوست ندارد. او در این انزوا رفته رفته در برخورد با اشیا و افراد دچار تهوع می شود. روکانتن ابتدا هنگامی که می خواهد سنگی را به دریا پرتاب کند ناگهان دچار احساسی می شود که از توصیف آن عاجز است و بعداٌ این احساس را به نوعی تهوع تشبیه می کند:
“یک جور دل آشوبه شیرین مزه بود. چقدر ناگوار بود! و از سنگریزه مى آمد، مطمئنم، از سنگریزه گذشت و آمد توى دستهایم. بله، خودش است، درست خودش است: نوعى تهوع توى دست ها.”
بعدها این تهوع به امور دیگر سرایت می کند. روکانتن در تنهایی خویش به پرسش های بنیادی در خصوص هستی شناسی بر می خورد. سوال اساسی رمان تهوع این است : ما چرا وجود داریم؟
سارتر، نویسنده کتاب تهوع معتقد است که انسان در ابتدای امر هیچ ماهیتی از خود ندارد، بلکه فقط وجود دارد. انسان بوسیله اعمال خود ماهیت خود را می آفریند؛ بعبارتی بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می سازد. پس برای شناخت هر انسانی، ناگزیریم به اعمال او دقت کنیم. ماهیت انسان، مجموعه اعمال اوست.
از نظر روکانتن وجود هر چیزی زاید و بیهوده و غیر ضروری است و موجب تهوع می شود حتی خودش. خودش را زاید می بیند که اگر ناپدید هم می شد، ناپدید شدنش احساس نمی شد، چرا که وجودش در جهان واقعی به هیچ رو واجب نبود. در واقع روکانتن وجود خود را دارای ماهیتی ارزشمند نمی داند، البته او بعداً درمییابد موسیقی و ادبیات این تهوع را تسکین میدهند و به دنبال جاودانه شدن یا به عبارتی دیگر ارزشمند ساختن موجودیت خود و زندگیش، خود را وقف نویسندگی میکند:
“باید یک کتاب باشد : بلد نیستم هیچ کار دیگری بکنم . ولی نه یک کتاب تاریخ، کتابی از نوع دیگر . درست نمی دانم چه نوع، ولی باید در پشت کلمات چاپ شده، در پشت صفحات، چیزی را حدس زد که وجود نداشته باشد، که بر فراز وجود باشد . یک کتاب. یک رمان و کسانی خواهند بود که این رمان را خواهند خواند و خواهند گفت: آنتوان روکانتن آن را نوشته است. آدم موسرخی بود که در کافه ها پرسه می زد و آنها به زندگیم خواهند اندیشید. سپس شاید از خلال آن بتوانم زندگیم را بدون دلزدگی به یاد آورم”
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.