نقد كتاب “بيگانه” اثر آلبر كامو
درباره نویسنده:
آلبر کامو هفتم اکتبر سال 1913 در الجزایر فرانسه به دنیا آمد. پدرش در سال ۱۹۱۴، در بحبوحه جنگ جهانی اول کشته شد و او به همراه مادر و برادرش در آپارتمانی دو اتاقه زندگی میکرد.
کامو با وجود فقر شدید در خانواده به تحصیل ادامه داد و وارد دانشگاه الجزایر شد ولی در اثر چندین حمله سل، وی مجبور به ترك تحصیل شد. از یك طرف فقر و از طرف دیگر بیماری تاثیر زیادی بر نوشتههایش داشت. كامو بعد از ترك تحصیل مشغول به روزنامهنگاری سیاسی شد كه معمولا مخالف استعمارگری و فقر مردم الجزیره مینوشت و اغلب مردم طبقه کارگر را مجذوب نوشتههای خود میكرد. بعد از مشكلاتی كه در این شغل برایش ایجاد شد، به پاریس رفت و به یکی از نویسندگان مهم جنبش مقاومت ضد آلمان تبدیل شد.
فلسفه پوچگرایی كامو در طی جنگ جهانی شكل گرفت و تاكید او بر این بود كه زندگی هیچ هدف منطقی و مثبتی ندارد. تجربه جنگ جهانی دوم بسیاری از دیگر روشنفکران را هم به نتیجهای مشابه رساند. برای بسیاری کسان که جنایات مهیب حزب نازی هیتلر و کشت و کشتار کم سابقه جنگ جهانی دوم را دیده بودند، دیگر قابل پذیرش نبود که هستی انسان دارای هدف یا معنایی قابل فهم است. به تعبیر کامو، هستی صرفاً پوچ به نظر میرسید. در آن زمان کامو صدایی بود که از ارزشهای عدالت و شرافت انسانی سخن میگفت. گرچه مرگ خیلی زود سراغش آمد، اما وی همچنان یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم به حساب میآید؛ چه به لحاظ کیفیت داستانهایش و چه به لحاظ عمق و غنای فلسفهاش.
خلاصه كتاب:
كتاب بیگانه بعنوان اولین رمان نویسنده در سال 1987 موفق به دریافت جایزه نوبل شد. این كتاب به ظاهر ساده سراسر اضطراب را به همراه دارد. كتاب بیگانه داستان مردی است به نام مورسو كه در الجزیره زندگی میكند.
داستان بیگانه، به دو قسم كلی تقسیم میشود. قسمت اول كه با گرفتن خبر مرگ مادر آغاز شده و درگیر مراسم دفن او میشود. در آغاز كتاب میخوانیم:”امروز، مادرم مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. تلگرافی به همین مضمون از نوانخانه دریافت داشتهام”. مخاطب از همان آغاز داستان با یک تناقض عجیب روبهرو میشود. خواننده مورسو و صداقت بیچون و چرا در رفتارش را با تمام وجود میستاید اما از تضاد او با جامعه که او را برچسب “بیگانه” زده سخت آزرده خاطر میشود. اتفاقات بخش اول کتاب به نظر برای مرسو عادی هستند ولی وقتی بخش دوم کتاب را میخوانید پی میبرید که ذره ذره آنها علیه مرسو در دادگاه استفاده میشود و همین به جذابیت داستان میافزاید.
بخش دوم كتاب بعد از جنابتی آغاز میشود كه راوی داستان مرتكب شده و در انتظار حكم اعدام است. بیتفاوتی و بیاحساسی مورسو در زندان، در دادگاهها و در نهایت در لحظه اعدام نیز ادامه دارد در حدی كه اتهام بیخدا بودنش را بدون کلامی میپذیرد.
از اول تا آخر کتاب جملهها و عباراتی وجود دارد که نشان میدهد مرسو برای هیچ چیزی کوچکترین ارزشی قائل نیست. مثل این است که بعد از هر اتفاقی مرسو بگوید: خب که چی!! در اعمال مرسو هیچ منطق عینی دیده نمیشود. برای مثال او بدون هیچ منطقی میخواهد با مری ازدواج کند یا یک فرد عرب را بکشد.
عالیترین جمله كتاب:
“همه مردم میدانند که زندگی به زحمت زیستن نمیارزد. در سی سالگی مردن یا هفتاد سالگی چندان اهمیت ندارد. چون طبیعتاً، در هر دو صورت مردان و زنان دیگر زندگیشان را خواهند کرد. و این در طول هزاران سال ادامه خواهد داشت. به طور کلی، هیچ چیز روشنتر از این نبود. همیشه این من بودم که میمردم، چه حالا چه بیست ساله چه شصت ساله.”
تحلیل كتاب:
معمولاً از كتاب بیگانه به عنوان رمانی «اگزیستانسیالیستی» یاد میشود، هرچند این توصیف، توصیف دقیقی نیست چون واژه «اگزیستانسیالیسم» برای آدمهای مختلف، معانی مختلفی دارد ولی اغلب به اشتباه بكار میرود. اگزیستانسیالیسم به این تفکر اشاره میکند که هیچ معنای والایی در دنیا و حیات بشر وجود ندارد و اتفاقات این جهان، فاقد نظم و ترتیبی منطقی هستند. یعنی چیزی فراتر از وجود فیزیکی انسان وجود ندارد.
برخی تفکرات در كتاب بیگانه، به وضوح با این تعریف کلی از اگزیستانسیالیسم تطابق داشت؛ ولی جنبههای دیگر فلسفه اگزیستانسیالیسم در این داستان وجود نداشت. بعلاوه، خود کامو استفاده از واژه «اگزیستانسیالیسم» را برای كتاب بیگانه قبول ندارد و بیشتر واژه «ابزورد» را برای این داستان بكار میبرد، فلسفهای که خود آن را خلق کرد. مطالعه بیگانه با علم به فلسفه کامو درباره ابزورد، بسیاری از ابهامات متن را برطرف میکند. درستترین اصطلاحی که برای این واژه معادلسازی شده توسط دکتر فرهاد ناظرزاده کرمانی است که آن را «عبث» ترجمه و معادلسازی کرده است.
مكتب ابزوردیسم ادعا میکند که انسانها اساساً بیمعنی و غیرمنطقی هستند و رنج انسانها به خاطر تلاشهای بیهودهٔ افرادیست که قصد دارند دلیل یا معنیای برای آن در پوچی وجود پیدا کنند. كامو میگوید برای مقابله با پوچی اولین راه حل، خودكشی است و معمولا كسانی كه باور به پوچی دارند برای نجات خود خودكشی میكنند و به زندگی معنا میبخشند. ولی از نظر كامو بهترین راه حل این است كه با وجود اعتقاد به پوچی و بیمعنی بودن زندگی بازهم به زندگی كردن ادامه دهیم و تبدیل به قهرمان پوچی شویم كه با مقابله با پوچی به خلاقیت میرسند.
با این که نظرات فلسفی کامو در متن كتاب به وضوح مشخص است، اما نباید از یاد برد که بیگانه یک رمان است، نه مقالهای فلسفی.
جمله «این مطلقاً بیمعناست» حداقل دو معنای احتمالی دارد: میتوان آن را به عنوان بخشی از صحبت او درباره روزی که مادام مرسو از دنیا رفت، در نظر گرفت. یعنی منظور مرسو میتواند این باشد که آن تلگراف هیچ اطلاع روشن و شفافی درباره تاریخ مرگ مادر نمیدهد؛ هرچند با توجه به این موضوع که شاید مرسو آگاهانه نمیخواهد که به ما چیزی بگوید این جمله را میتوان خیلی کلیتر خواند. شاید مرسو میخواهد به ما بگوید که شاید اصلاً مرگ مادرش کوچکترین اهمیتی برایش ندارد. این خوانش احتمالی، بیانگر پوچی حیات آدمی است؛ درونمایهای که در تمام رمان بازتاب پیدا میکند.
این مطلب توسط سایت دکتر امیر مسعود رستمی تهیه و تنظیم شده است. |
جمله:”در جامعه ما،هر كسي كه در مراسم تدفين مادرش گريه نكند ميتواند محكوم به مرگ شود”
حداقل براي من قابل تامل بود!او در عين سردي و بي تفاوتي بسيار گرم و پر شور است چون حقيقت را با قلبش درك كرده است و حاضر نيست دروغ بگويد؛اگرچه در حاشيه ي جامعه خود به سر ميبرد!!