معرفی و نقد کتاب یک مرد ناشناخته اثر چخوف
درباره نویسنده:
آنتونی پاولوویچ چخوف در سال 1860 در شهر تاگانروگ در جنوب روسیه بدنیا آمد.
او در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. این نویسنده را مهمترین داستان کوتاه نویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشتهاست.
او را پس از شکسپیر بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند.
پدر آنتوان مغازه خواربارفروشی داشت و مرد مذهبی و خشنی بود به اندازه ای که فرزندان خود را تنبیه بدنی میکرد و آنها را به اجبار به کلیسا می برد. بعد از ورشکستگی پدر آنتوان برای فرار از دست طلبکاران به مسکو رفتند ولی آنتوان در تاگانروگ ماند تا تحصیلات دبیرستانش را به اتمام برساند و در همان سالها اولین نمایشنامه خود را به نام “بی پدری” و سپس نمایشنامه “کمدی آواز مرغ بی دلیل نبود” را نوشت. آنتون در ۱۸۷۹ به مسکو رفت و در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد. او در زمان دانشجویی برای گذران زندگی خود و خانواده، صدها داستان کوتاه می نوشت. او در سال 1884 دیپلم دانشکده پزشکی را دریافت نمود و تابستان همان سال برای استراحت به بابکیو رفت و در آنجا با ساروین(مدیر روزنامه معروف پترزبورگ) آشنا شد که بعدها آثار چخوف را منتشر می کرد.
در سال 1888 جایزه پوشکین به مبلغ 500 روبل» به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود که نمایش«دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم کرد.
در 1891 «فراریان ساخالین»، «دوئل» و «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی کرد. در سال 1892 به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد کرد و خودش هم از مسکو به ده «میلخوف» نقل مکان کرد و در دهکده مزبور هم به مبارزه بر علیه بیماری وبا که تازه شایع شده بود پرداخت.
در سال 1893، «داستان مرد ناشناس» و یادداشتهای معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر کرد و در سال 1897 به خرج خود در ده های روسیه از جمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد.
همچنین از سال 1891، چخوف کار خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا ، در فاصله 80کیلومترى جنوب مسکو، آغازکرد. بیماران از 50کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى میآمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف میایستادند و در برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى میکردند. چخوف جزئیات را ثبت میکرد، به رایگان دارو میداد و ظرف کمتر از 6 ماه ، 576ویزیت خانگى انجام داد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پادرآمده بود.
برادر آنتوان براثر سل در گذشت با این وجود هیچگاه نسبت به این موضوع اهمیتی نشان نمیداد بطوریکه بیماری سل در او وخیم تر شد ولی از دریافت مراقبت پزشکی امتناع می کرد تا زمانیکه بیماری او آنقدر شدید شد که چخوف براى علاج کامل ، به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته ، او به جاى استراحت ،مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایش معلولین شد.
در سال 1900 به عضویت «آکادمی علوم» درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد. در این سال وضع جسمیش روز به روز بدتر می شد در سال 1901 با «اولگاکنیپر» ستاره «تاترهنری» مسکو ازدواج کرد . او همچنین درهمین مدت 3 شاهکار خود را نوشت : “بانوى صاحب سگ(1899)، سه خواهر ( 1900)، و باغ آلبالو (1903)..
در ماه مه سال 1904 دیگر قادر نبود که از تخت پایین آید و به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر» رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال 1904 بدرود زندگی گفت و جسدش را به مسکو حمل کردند و آنجا در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند.
اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشتهاست. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم میشود و اولگا دکتر شورر، را خبر میکند. اولگا در خاطراتاش مینویسد: «دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد؛ و بعد دستور شامپاین داد. آنتون یک گیلاس پر برداشت. مزهمزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخوردهام.» و آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمیکشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.»
خلاصه کتاب:
کتاب یک مرد ناشناخته نوشته آنتون چخوف است که اولین بار در سال 1893 به چاپ رسید. در این کتاب فردی بی نام و نشان (راوی داستان) مأموریت دارد تا به خانه مردی سیاستمدار به نام اورلف، پسر سیاستمداری بلندپایه نفوذ کند؛ سیاستمداری که توسط یک گروه شورشی و افراطی ناشناخته، به عنوان «دشمنی جدی» در نظر گرفته می شود. راوی که در پوشش یک خدمتکار به خانه اورلف وارد شده، از همه اعضای خانواده جاسوسی می کند و با عادت های عجیب و گاهاً احمقانه این خانواده ثروتمند آشنا می شود.
مرد ناشناس در عین جاسوسی درگیر زندگی شخصی اورلف شده و با آمدن معشوقه اورلف به خانه اش، داستان رنگ و بویی دیگر می گیرد. رفتار سرد و نه چندان صمیمانه اورلف با معشوقه اش، زینایدا، ذهن راوی را به خود مشغول می سازد و با گذشت زمان، افکاری به ذهن راوی می رسد که تمام مسیر زندگی و مأموریت او را با تغییر مواجه خواهد کرد.
مرد ناشناخته عاشق زینایدا شده و زمانیکه تنفر زینایدا را نسبت به اورلف می بیند پیشنهاد فرار از سن پترزبورگ به سمت پاریس را به او میدهد و آن دو با نوشتن نامه ای به اورلف از آن خانه می روند در حالیکه زینایدا حامله است.
آن دو ابتدای سفر خود با یکدیگر صمیمی بوده و دوستان خوبی برای هم می شوند تا وقتی که زینایدا متوجه عشق مرد شده و از او به خاطر عدم صداقتش دلخور می شود. بعد از مدتی زینایدا دختر خود را به دنیا می آورد ولی فردای آن روز با خوردن سم به زندگی خود خاتمه می دهد. مرد ناشناسبا عشق خود به زینایدا مشغول به بزرگ کردن دختر او شده ولی بعد از مدتی به دلیل بیماری سل، به پترزبورگ بازمی گردد تا دختر اورلف را به او بسپارد ولی با عکس العمل عجیب او مواجه می شود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.