معرفی و نقد کتاب جنایت و مکافات
اثر فیودر داستایوفسکی
درباره نویسنده:
فیودار میخایلاویچ داستایفسکی متولد 1821 نویسندهٔ مشهور روسی در مسكو بدنیا آمد. فئودور، دومین فرزند از هفت فرزند خانواده بود. پدرش، پزشک نظامی بازنشستهای بود که از اوکراین به مسکو هجرت کرده بود؛ مسیحی سخت معتقدی که در بیمارستان مارینسکی ِ مسکو بیماران تهیدست را رایگان مداوا میکرد. آنها در خانهای محقر از زمینهای بیمارستان مارینسکی واقع در یکی از پایینترین مناطق شهر در کنار قبرستان مجرمین، تیمارستان و پرورشگاه کودکان سر راهی زندگی میکردند. هر چند والدینش به وی سخت میگرفتند، ولی او دوست داشت در حیاط بیمارستان-جایی که بیماران آفتاب میگرفتند- قدم بزند؛ کنارشان بنشینند و داستانهاشان را بشنود.
در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسهٔ شبانهروزی منتقل شدند و در پانزده سالگی مادرش از دنیا رفت. در همان سال امتحانات ورودی دانشکدهٔ مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید. در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغالتحصیل شد و در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ مشغول به كار شد ولی یك سال بعد از كارش استعفا داد و به سراغ نویسندگی رفت.
در زمستان ۱۸۴۴–۱۸۴۵ رمان کوتاه “بیچارگان” را نوشت که بدین وسیله وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ در سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای “همزاد”، “آقای پروخارچین” و “زن صاحبخانه” را نوشت. یک جاسوس پلیس در این محفل رخنه کرد و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد. پلیس در سال ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت. اما او را تا پای دار بردند و در آنجا حکم بخشش او را خواندند. تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژهای بنگرد. در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض گشت. در سال ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد و با خانمی آشنا میشود و چند سال بعد با او ازدواج میکند. این دوستی و وصلت بیشتر بر غمهایش میافزاید و در نوشتههایش از آن زن به عنوان موجودی طماع و سطحی و سبک سر یاد میکند، ولی زندگی سرشار از ناملایمات و بدبختی او را از نوشتن باز نمیدارد. در سال 1859 بالاخره با لغو تبعید او موافقت میشود و به سن پترزبورگ باز میگردد ولی کماکان تحت نظر پلیس باقی میماند. در این شهر دوباره با محفلهای ادبی و هنری رابطه برقرار میکند.
در سالهای 1865 فقر مادی به او فشار میآورد؛ طلب کارها و رباخواران به او هجوم میآورند به طوری که زندگی او به حراج گذاشته میشود. رمان «جنایت و مکافات» در سال 1866 منتشر میشود و بعضی معتقدند که این نوشته، الهامبخش رمان «مسخ» بوده است. «نیچه» فیلسوف بزرگ آلمانی آثار داستایوفسکی را ستایش میکند و بخصوص در مورد این کتاب میگوید: «داستایوفسکی تنها کسی است که به من مطالبی از روانشناسی آموخت!». رمان «قمارباز» در همین زمان منتشر میشود كه از تجربه شخصی او در قمار حکایت میکند و با خانم جوانی كه همكارش در این رمان بود، ازدواج كرد.
در 1878 پسر دوم او در سن 4 سالگی و در پس یک حمله صرعی فوت میکند و این در موقعیتی است که داستایوفسکی مشغول تحریر نگارش رمان بزرگ خود «برداران کارامازوف» است كه از نظر بسیاری، شاهکار داستایوفسکی است و بعضی نیز آن را یکی از چند شاهکار دراماتیک تاریخ میدانند. زیگموند فروید از آن جمله است. این کتاب نقاشی کامل اجتماع روسیه آن زمان است.
در سال 1881 داستایوفسکی در پی یک خونریزی فوت میکند و طبق گفته همسرش او روز مرگش را می دانست! در تشییع جنازه او بیش از سی هزار نفر شرکت کردند.
ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوفسکی ارائه کردهاند. اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمیست عصیانزده، بیمار و روانپریش. داستایِفسکی در آثار خود شخصیتهایی را حلاجی میکرد که حتی آدمکشی را زیر لوای مرام و اعتقادات ایدئولوژیک خود موجه میدانستند. به همین خاطر آثار این نویسنده چه در دوران قدرتگیری حکومتهای قرن بیستم و چه امروزه با چالشهای زمانه تناسب دارند. او به خصوص به افکار و ایدههایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک مینگریست.
خلاصه کتاب:
داستایفسکی، کتاب جنایت و مکافات را اولین بار در 45 سالگی در یک مجله منتشر کرد. این رمان به خاطر ساختار خوب و محتوای عمیقش از نظر رتبهبندی بالاتر از رمانهای «ابله»، «خاطرات خانه مردگان» و «جن زدگان» ولی کمی پایینتر از رمان «برادران کارامازوف» است. داستان از یک نظر رمانی پلیسی است چون در آن قتل و قاتل و پلیس وجود دارد با این تفاوت که داستان از دید قاتل تعریف میشود.
داستایفسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد، ولی در نهایت آن را به روایت ساده سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.
داستایفسکی کار نوشتن کتاب جنایت و مکافات را پس از اتمام تبعیدش در سیبری آغاز نمود. این رمان اولین بار به صورت سریالی و در دوازده قسمت (طی سال ۱۸۶۶)، در روزنامه پیامآور روسیه منتشر شد. جنایت و مکافات همچنین به عنوان اولین رمان دوران بلوغ داستایوفسکی شناخته میشود. او پس از بازگشت از تبعید علیرغم تنگدستی سرپرستی خانواده برادر تازه فوت شده خود را عهده دار شد و از لحاظ مالی به شدت در مضیقه قرار گرفت. از طرفی به دلایل سیاسی و پیشینه وی هیچ یک از ناشران با عقد قرارداد برای طرح اولیه وی در خصوص کتاب جنایت و مکافات موافقت نکردند و در نهایت وی مجبور شد که علیرغم میل باطنی ایده خود را با کاتکوف (مدیر مسئول روزنامه پیامآور روسیه در آن زمان) مطرح کند. در نهایت کاتکوف با طرح وی موافقت میکند و داستایوفسکی کار نوشتن کتاب را آغاز مینماید.
کتاب جنایت و مکافات، داستان دانشجوی حقوق به نام راسکولْنیکُف است که مرتکب قتل میشود. بنابر انگیزههای پیچیدهای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است، زن رباخواری را همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر میشود، میکُشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته میبیند و آنها را پنهان میکند.
یک روز راسکلنیکف خبردار شد که پیرزن در خانه تنها خواهد بود و تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی کند. صبح روز بعد با یک تبر به خانه وی رفت و او را به قتل رساند و سپس تلاش کرد تا وسایل با ارزش و پولها را جمعآوری کند. در همین هنگام وی متوجه میشود که در را نبسته و خواهر پیرزن(الیزابت) وارد خانه شده است و به خاطر ترس از دستگیر شدن و لو رفتن، خواهر پیرزن را نیز به قتل میرساند و سراسیمه به خانه خود میرود.
پس از این ماجرا راسکولنیکف مجبور میشود که به دفعات در دفتر پلیس حاضر شود و در هر بار از خود رفتارهایی مشکوک نشان میدهد، که پلیس را علیرغم نداشتن شواهد به وی مظنون میکند. لیکن این تمام ماجرا نیست و راسکولنیکف تقریبا با تمامی شخصیتهای داستان به مشکل برمیخورد و رفتارهای غیرمعمولی از خود نشان میدهد و این کار وی باعث میشود تا در روند داستان افراد زیادی از جنایت وی مطلع شوند. وی همچنین به دلیل عذاب وجدان که پس از قتل به سراغش آمده بود و عشقی که نسبت به سونیا سمیونویچ حس میکرده جنایتی که مرتکب شده را به وی اعتراف میکند.
در نهایت اصرارهای سونیا و عذاب وجدان و همچنین قول پلیس برای کاهش مجازات در صورت اعتراف، باعث میشود تا راسکولنیکف به جرم خود اعتراف کند و دادگاه نیز به جای حکم اعدام، وی را به ۸ سال حبس در شرایط سخت و در زندان سیبری محکوم میکند. راسکولنیکف خود را در مدتی که در زندان بوده از لحاظ روحی بازسازی میکند. وی بهبود خود را مدیون محبتهای سونیا میباشد که به خاطر او به سیبری کوچ کرده بود و سعی میکرد تا هر هفته وی را ملاقات کند.
تحلیل کتاب:
مضمون و درونمایه کتاب جنایت و مکافات، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که داستایفسکی مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجاندهاست. کتاب جنایت و مکافات اثری است هنری که پس از بازگشت داستایفسکی از سیبری و تجربیات تلخ بسیار، نگاشته شد و در این رمان بسیاری از موضوعهایی که بین جوانان متفکر و نویسندگان آن زمان متداول بود، مورد بررسی قرارگرفته است. استقلال عمل، حد اختیار انسان و خوی و شیوه نیهیلیستی از جمله این مباحثند. آنچه مسلم است و از مطالعه کتاب بر خوانندگان روشن می گردد، به هیچ وجه این امر تنها انگیزه داستایفسکی در نوشتن این رمان معروف نبوده بلکه می خواسته است بسیاری از مسائل را که برای خود او هم کاملا روشن نبوده است، مطرح سازد.
داستایفسکی دارای احساسات و افکار و عواطفی تند و آتشین بوده و تمام نوشتههایش خلاصهای از درد و رنجهای نهفته هستند. به همین جهت است که وی را از جمله داستان سرایان «لیریک» میخوانند، و واقعا خود داستایفسکی و نه حتی خواننده آثارش هیچ کدام توانایی آن را ندارند که شاهد بی طرف پیشامدها و جریان داستانهای او باشند. همه خواه ناخواه در افکار و احساسات مورد بحث گرفتار میشوند و همراه قهرمانان مشغول تجربه میگردند. داستایفسکی در آمیختن مطالب فلسفی و انتزاعی، مانند جبر و اختیار، تعیین حد اختیار بشر، نیکی و بدی و جوهر آن دو، چگونگی و اصل احساس عشق، سوسیالیسم و انقلاب با حوادث و داستانهای زنده و قابل فهم، مهارت و استادی زیادی نشان داده و توانسته است به مطالب خود شور و حرارتی تازه ببخشد.
رفتار راسکولنیکف(قهرمان و راوی داستان) در کتاب جنایت و مکافات را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد. شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا مشخص است: پترزبورگ صحنه داستان است که در آن زندگی پرابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدیهای شهری بزرگ مطرح است. کتاب جنایت و مکافات نیز مانند همه شاهکارهای داستایفسکی از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته به هم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکست خوردگان اجتماعاند و سرکشی این قهرمانان که دم از آزادی و نجات اجتماع میزنند، در واقع فردی و خصوصی است.
مهمترین قهرمان واقعی کتاب جنایت و مکافات جوانی است به نام راسکولنیکف که جنایتی را مرتکب می گردد. خانوادهاش یعنی مادر و خواهرش با زحمت فراوان پول تحصیل وی را در پایتخت فراهم میکنند و او پیوسته به فکر بیچارگی و دشواری زندگی آنهاست و سرانجام از ظلم و فجایع اجتماع بتنگ میآید و می-خواهد علت این همه بیعدالتی و نادرستی را بیابد و به زندگی رقت-بار خود و نزدیکان خود و مردم بینصیب خاتمه دهد. این فکر به قدری او را به خود مشغول میدارد و در او ریشه میدواند و بسط مییابد و نیرو میگیرد که عاقبت به صورت فکری ثابت در میآید و او را در مقابل اجتماع میشوراند. راسکولنیکف مانند تمام نهیلیستهای آن زمان به قوانین موجود پشت پا میزند و چون به قدرت فکری خویش معتقد است، با جرأت و جسارتی خاص از حدود و قوانینی که برای انسان اجتماعی مقرر است، میگذرد و دست به جنایت میزند.
موضوع رمان در واقع به دور همین قهرمان اصلی و شرح احساسات و اندیشههای جنایت و تحول افکار و عذابهای روحی وی میگردد و همه اینها در برخوردهای مختلف با اشخاص و حوادث بسیار گوناگون ظاهر و کاملا روشن می شود.داستان هر چند مبتذل نیست اما به هیچ وجه خارقالعاده هم نیست. آنچه آن را بزرگ و جاویدان میسازد، طرز بیان مطالب و تجزیه و تحلیل افکار و احساسات عمیق و پیچیده-ای است که همه، حتی دانشمندان علوم روانی را دچار اعجاب میکند.داستایفسکی کمتر به شرح ظاهر قهرمانان خود میپردازد بلکه وسیله قوی او برای ترسیم آنان سخن و گفت و گوی آنهاست که ما را به راز درون و ناگفتنیها، و حتی به حرکات آنان آشنا میسازد.
داستایفسکی در این داستان افکار و مسائلی را که قرنها سبب رنج روح انسان بوده مورد بررسی دقیق قرارداده و این افکار را از راه تجربیات فکری قهرمانهای خود و کاوشهای دائمی آنان در نهاد و وجدانشان، نمایان ساخته است. در این درونکاویهای مداوم و ظالمانه، قهرمانان او با تمام بدیها و زشتیهای طبیعت خود رو به رو میشوند و سرانجام به حدود امکانات خود واقف میگردند و میفهمند که فقط با زدودن پلیدیها امکان رستگاری هست.
موضوع اصلی کتاب جنایت و مکافات، وضعیتهای روحی مختلفی است که محرک اصلی بسیاری از شخصیتهای داستان بوده و زاویه دید داستان متکی بر خلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصههای فردی آن هاست. راسکولنیکف از اسکیزوفرنی رنج میبرد و جنون دارد. او قادر به انجام کارهای خوب و بد است. سویدریگایلف یک قهرمان بایرونی (نوعی شخصیت خودپسند، زیرک، باهوش، جذاب، بیزار از زندگی، درون گرا، خودپسند و … که اولین بار لرد بایرون شاعر آن را خلق کرد) و یک شر گوتیک است. سونیا دختری خوش قلب است که به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی به فاحشگی کشیده شده است. لوژین (نامزد دونیا) یک متقلب محاسبهگر است که میداند چه موقع از قربانیان بینوایش سوءاستفاده کند. آلیونا که ایوانونا(پیرزن مقتول) هم شخصیتی اهریمنی داشته و نشاندهنده اوج فساد و استثمار جامعهای است که راسکولنیکف علیه آن دست به عصیان میزند.
از نظر نیچه، ابرانسان با هدف ارضا نفس، مرتکب جنایت میشود نه به امید کمک به بشریت. راسکولنیکف با دنیایی بدون ترحم، ایمان، امید، محبت، عدالت یا هدف مواجه است. هم چون دیگر قهرمانان متافیزیکی، هستی خود، رنجها، تضاد میان حس عدالت و اخلاقیات درونی و بیعدالتی جهان بیرون را به چالش میکشد. بدون تردید، سرنوشت راسکولنیکف که به علت فقر و دیگر نیازهای زندگی از دانشگاه بیرون رفته، شبیه سرنوشت بسیاری از روسیهایی است که در آن زمان و مکان در طبقه پایین جامعه میزیستهاند.
در این کتاب، راسکولنیکف یک روی انسانی و گرم دارد که سونیا و حتی خواهرش دونیا آن را به نمایش میگذارند و یک روی متفکر و خودخواه که سویدریگایلف و لوژین آشکار میکنند. این نکته را باید در نظر داشت که حتی پیش از ارتکاب جنایت، راسکولنیکف از همان ابتدا شخصیتی به نظر میآید که فاقد قدرت تصمیمگیری است. او آرزومند، انزوا طلب و مبتلا به اسکیزوفرنی و روان پریشی است و این ویژگیها ریشه در وضعیت اجتماعی – اقتصادی دارند. در رمان به واسطه شخصیت هایی چون راسکولنیکف، رازومیخین، مارمالادوف و سونیا می توانیم تهیدستی و فقر ویرانگر و عمیقی را حس کنیم، این جماعت، گویی تفاله جامعهای هستند که زیر دست افراد طبقه بالاتری چون ایوانونا و لوژین قرار میگیرند.
اسکندر، سزار یا ناپلئون از جمله شخصیتهای مورد علاقه راسکولنیکف هستند که بدون توجه به ملاحظههای اخلاقی؛ وظیفه والای خود را انجام میدهند حتی اگر باعث جرم و جنایت شوند. رویه اخلاقی راسکولنیکف که ریشه در خدا ناباوری او دارد، به او اجازه می دهد که از هنجارهای جامعه تخطی کرده و خودش را حامل تفکرات تازه ای تصور کند که باید بر ضد قوانین موجود به مقابله بپردازد. راسکولنیکف به حدی در معرض فردگرایی شدید و جنون ناشی از آن قرار گرفته که از نظر روحی بسیار آسیب دیده است. فرد گرایی راسکولنیکف همچون افرادی به تصویر میکشد که تحت تسلط عقل نیستند. آنها تمرکز ندارند. راسکولنیکف به عنوان یک شخصیت دمدمی مزاج در موقعیتهای مختلف رفتارهای متفاوتی نشان میدهد. او میخواهد از «راسکولنیکف» دیگری که ریشه در لایه سرکوب شده (ضمیر نیمه هوشیار) آگاهیش دارد متنفر باشد تا به این ترتیب، با تصور واقعی خودش مقابله کند. او همیشه با خودش حرف میزند. به همین دلیل طبیعی است که از جامعه فاصله بگیرد، انزوا طلب و تنها باشد و نتواند روابط گرم و صمیمانه و اجتماعی برقرار کند. افراد مبتلا به اسکیزوفرنی تفکرات، ارتباطات و رفتارهای عجیبی دارند. آن ها از انواع توهمات رنج می برند. به نظر می رسد راسکولنیکف از اختلال شخصیتی رنج می برد.
راسکلنیکف بتجربه در می یابد که ارتکاب به قتل آسان است اما برای تحمل آن، نیروی روحی بمراتب بیش از نیروی جسمی بکارگرفته میشود و انسان با صرف آن نیرو ناچار تعادل روانی خود را از دست میدهد و در هم میشکند. این فکر در تمام رمانهای داستایفسکی خاصه برادران کارامازف بتفصیل مطرح میشود. نویسنده ضمن این مطلب افکار متداول زمان را درباره امکان وجود ابرمن و همچنین انساندوستی سوسیالیستی را، که فرد را فدای جمع میکند، محکوم مینماید.
به سبب درون کاویهای عمیق، داستایفسکی به تشخیص دوگانگی شخصیت انسانی پی میبرد و برای اولین بار در تاریخ رمان آن را در داستانهای خود مطرح و ثابت میکند که در هر فرد هم گوهر نیکی هست و هم تخم بدی، و انسان به اختیار و چگونگی احوال، یکی از این دو را بیشتر در خود میپروراند و به این دلیل انسان آزاد داستایفسکی باید به مکافات بدیهای خود برسد و آن را تحمل کند. این مطلب چند بار در جنایت و مکافات به اشاره بیان شده است .اما اختیار بدی و تحمل مصائب آن و رسیدن به رستگاری را داستایفسکی فقط سهم اشخاصی قوی چون راسکولنیکف میداند که توانایی تحمل رنج و عذاب را داشته باشند. به همین دلیل است که وی رنج کشیدن را نشانه عمق تفکر و احساس میداند.اختیار و مسؤولیتی که داستایفسکی بر عهده انسان میگذارد و او را ملزم به قبول مکافاتهای آن میکند، وی را در نظر برخی انسان دوست و در چشم عدهای بغلط دشمن انسان و قسی القلب معرفی کرده است
از ابتدای داستان تا جایی که راسکولنیکف نزد پتروویچ اعتراف میکند، شخصیت روان آشفتهای به نظر میرسد که مرتب در حالتهای روحی مختلف قرار میگیرد و ارتکاب جنایت این سردرگمی و اختلال شخصیتی را تشدید میکند. توصیف روانشناختی شخصیتهای رمان به داستایفسکی امکان میدهد که ماهیت درونی ضمیر نیمه هوشیار را هم شرح دهد. ضریب نیمه هوشیار در رویا خودش را به رخ میکشد و به جایگاه ویژه ی میرسد آن طور که فروید میگوید: «در روانکاوی، رویاها جایگاه ویژهای دارند. آنها اجتناب ناپذیر هستند. این رویا است که به صورت نمادین توجه ما را به سمت معنای داستان جلب میکند.» رویاها معمولا بیانگر ضمیر ناخودآگاه شخص هستند. در این رمان هم رویا نقش مهمی ایفا میکند. واکنش راسکولنیکف به رویای ترسناک کتک خوردن این مساله را به خوبی نشان میدهد. محور اصلی رویای او ریشه در خاطرهای در دوران کودکی دارد. ولی او خیلی سریع به معنای اصلی این رویا پی میبرد: «خدای من، واقعا حقیقت دارد؟ که من یک تبر برمی دارم و به سر آن زن می زنم، جمجمهاش را خرد میکنم و لابه لای خون گرم چسبناکش حرکت میکنم … با تبر … خدای من یعنی ممکن است؟»
در رمان، راسکولنیکف چهار رویا دارد، سه تای آن ها توسط راوی بیان میشوند، تنها یک رویا را خودش توصیف می کند و جنبه نمادین ندارد. محور اصلی سه رویای اول را خشونت تشکیل می دهد، هر رویا باعث روشن شدن رویای دیگر می شود. رویاها نشان دهنده گذشته، آینده و باطن او هستند. راسکولنیکف که از قبل به جنایت فکر کرده، ناخودآگاه به خودش هشدار می هد که این کار را نکند. کتک زدن وحشیانه مادیان در رویای او خبر از قتل نزول خوار و خواهرش توسط راسکولنیکف با تبر می دهند.
از طریق افکار و تصورات راسکولنیکف میتوان به ضمیر خودآگاه او هم پی برد. شاید به همین دلیل داستایفسکی از تک گوییهای درونی و جریان سیال ذهن استفاده میکند. نویسنده با تک گوییهای درونی، به بررسی روانشناختی شخصیتهای مختلفی میپردازد. با این کار ما به درک بهتری از شخصیتها میرسیم و متوجه میشویم که چرا آنها این کارها را انجام میدهند. استفاده از تک گویی درونی نشاندهنده شکسته شدن روح و شخصیت قهرمان است. به نظر میرسد داستایفسکی شخصیتها را عامدانه به کارهای غیرمنتظرهای وا می دارد تا آنها به این ترتیب زندگی آدمهای اطراف خود را نابود کنند. هر شخصیت یک سرشت وجودی فردی دارد که در گوشههای تاریک و مخفی شخصیت او جا خوش کرده است و بالاخره یک روز عملا سر باز میکند. شخصیتهای رمان شبیه موجوداتی از جهانهای مختلف به نظر میرسند که همه در یک دنیای واحد گرد هم جمع شدهاند.
جنایت و مکافات ترکیبی است از رمانی روانشناختی، رمانی کشف و شهود، رمانی شخصیت محور، رمانی فلسفی و … . تفکرات مختلفی در کتاب جاری است: تفکرات اگزیستانسیالیستی، تفکرات مارکسیستی، تفکرات فرویدی و تفکرات مسیحی. گویی نویسنده میخواهد بگوید که دنیا هم بی معنی است و هم پر است از بی عدالتی، استثمار و دیگر نابرابریها.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.