نقد فیلم “جوخه”
اختلال استرس پس از سانحه
فیلم جوخه ساخته الیور استون در سال1986 درباره جنگ ویتنام ساخته شده است که از نگاه سربازی جوان به نام «کریس تیلور» روایت میشود. این فیلم برنده اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین تدوین و بهترین صدا شده است.
با ما همراه باشید.
مشخصات فیلم:
- کارگردان: الیور استون
- نویسنده: الیور استون
- طبقهبندی : درام جنگی
- سال تولید: 1986
- اختلال شاخص: اختلالات اضطرابی، استرس پس از سانحه ، عوارض ناشی از جنگ
- زبان : انگلیسی
- كشور تولیدكننده: آمریكا
- زمان : 120دقیقه
توضیحات فیلم:
در سال 1968 یک گروه از سربازان آمریکایی، 504 نفر از افراد غیرنظامی دهکده میلای در ویتنام جنوبی را که اکثرا زن و کودک بودند، قتل عام کردند و این حادثه نشان داد سربازان آمریکایی که در فیلمهایشان همچون قهرمانان تصویر میشدند، چیزی به غیر از وحشیهای تشنه به خون نیستند. ایالات متحده آمریکا که در ویتنام از سال 1955 تا 1975 درگیر جنگ بود و با 58220 کشته آنجا را با شکست ترک کرد.
الیور استون داستان فیلم جوخه را بعد از پشت سر گذاشتن دوران سربازی خود در ویتنام براساس شخصیتهای حقیقی نوشته بود و باعث موفقیت او در هالیوود شد.
جوخه با ورود کریس تیلور (Chris Taylor) راوی فیلم به ویتنام آغاز میشود. او جوان مرفهی است که با انصراف از دانشگاه به قصد شرکت در جنگ مقدس، داوطلب شده است. تیلور به زودی متوجه میشود که هیچ جنگ میهنی در کار نیست و اینجا جهنمی است که اگر از آن جان سالم به در ببرد تا دوران پیری به خوبی زندگی خواهد کرد. تیلور در جوخه ای به فرماندهی گروهبان خدمت میکند.
استون در فیلمش از بازیگران جوان و تازه کار استفاده کرده است، بازیگرانی که به خوبی از پس نقشهای سنگین خود برآمدهاند.
جوخه داستان قهرمانانی نیست که یک تنه به قلب دشمن میزنند و بدون برداشتن خراشی همه را از بین میبرند، این فیلم داستان انسانهای ساده و معمولی است که فقط میخواهند از این جهنم زنده بیرون بروند.
سرباز تیلور ساده و مهربان، بعد از گذشت چند ماه در آخر داستان تبدیل به یک قاتل خونسرد میشود که به راحتی آدم میکشد. انسانیتی که فقط فرشتگانی مانند گروهبان الیاس از آن پاسداری میکنند. شاید روزگاری گروهبان بارنز و افراد زیردستش هم انسانهای متمدن و دلرحمی بودند، اما جنگ از آنها هیولاهایی ساخته که دیگر نمیتوانند از آن جدا شوند. کشتن یک انسان دیگر هر چند مهاجم باشد و دیدن کشته شدن آنها، به مرور زمان، قلب هر انسانی را سخت میکند و این نتیجهایست که هر جنگی در بردارد، هر چند که جنگی مقدس باشد.
نقد و تحلیل فیلم:
الیور استون هرگز ویتنام را فراموش نکرد، چون او خود همانند قهرمانان فیلمهایش برای شرکت در جنگ ویتنام داوطلب شد و همانند بسیاری از آنان نیز خیلی زود از اثرات مخرب و ویرانگر این جنگ آگاه گشت. در طی این ماجراجویی دوبار هم زخمی شد و دو مدال شجاعت نیز از سوی ارتش دریافت کرد. اما آنها نیز باعث نشدند که بعدها به خطایش مبنی بر شرکت در جنگ اذعان نکند و مدالهایش را هیچ چیز نخواند. به هرحال استون سه فیلم در مورد جنگ ویتنام ساخته است. البته سه فیلمی که به طور صریح و آشکار به این جنگ می پردازند وگرنه با کمی دقت در لایههای پنهان فیلمهای دیگرش متوجه میشویم که در کلّ جهانِ فکری استون همواره تحت تاثیر گذشته تلخی بوده که او را به چنین قضاوتهایی واداشته است. در اصل استون از معدود فیلمسازان آمریکایی است که به موضوع جنگ ویتنام، مکرر و از زوایای گوناگون پرداخته و این تکرار به جز یک واکاوی جسورانه در سه گانه جنجال برانگیزش (جوخه، متولد چهارم جولای و آسمان و زمین) در فیلمهای دیگری چون سالوادور Salvador، جی اف کی JFK و نیکسون Nixon نیز قابل ردیابی است.
نگاه بیپرده و عریان استون به پلیدیهای جنگ و پرداختن به قربانیان بیشمار آن هرگز به سمت اعتدال در تصویرسازی نمیرود. زیرا او برخلاف سایر فیلمسازان صاحب دغدغه، در حین بازسازی روابط گذشته فقط به آسیبشناسی اثرات یک حادثه بر روی آدمهای درگیر در آن نمیپردازد، بلکه برای اولین بار و در مقام یک مصلح اجتماعی نفس حمله آمریکا به ویتنام را به چالش میکشد. جنگ ویتنام در سال ۱۹۷۶ به پایان میرسد و هالیوود در تولید فیلمهایی که میکوشند به تاثیر جنگ بر روح و روان آمریکاییان، به خصوص سربازان از دیدگاهی انتقادی بنگرند درنگ نمیکند. برای مثال اسکورسیزی در همان سال راننده تاکسی Taxi Driver را میسازد و بعد از او مایکل چیمونو، شکارچی گوزن The Deer Hunter را در سال ۱۹۷۸ و کاپولا، اینک آخرالزمان Apocalypto Nowرا در سال ۱۹۷۹ جلوی دوربین میبرند. اکنون میتوان ادعا کرد که این فیلمها، صرفا به تاثیر جنگ بر روی افراد میپردازند و محتاطانه هرگز مشروعیت آمریکا در اقدام به شرکت در این جنگ را به چون و چرا نمیگیرند. در این فیلمها هنوز رگههایی از میهنپرستی آمریکایی و اشاره به خطرناک بودن دشمن و آن سادیسمی که گویی آمریکا را وادار به این جنگ کرده، به شدت دیده میشود. همچنین اشاره به اینکه کهنه سربازان آمریکایی همچنان و پس از پایان جنگ قهرمانانی هستند که این بار تصمیم گرفتهاند در داخل کشور دست به عصیان و متعاقب آن پاکسازی بزنند. برای مثال در اینک آخرالزمان ستوان ویلارد با بازیمارتین شین مامور شده تا سرهنگ کورتز گستاخ را که به زعم رئسای بلندپایهی ارتش تمرد کرده و سر به شورش گذاشته، بیابد و بکشد یا در راننده تاکسی یک کهنه سرباز جنگ ویتنام با بازی رابرت دنیرو این بار و پس از جنگ به عیاری تنها و جنگجویی شهری بدل میشود که سعی میکند دست به اصلاحاتی، البته به شیوه خودش بزند. این فیلمها هر چند از لحاظ ساختار شاهکار و بیاد ماندنیاند اما از لحاظ به چالش کشیدن ماهیت این جنگ ناتوانند.
به هرحال این تجربه در اواخر دههی ۷۰ تداوم نیافت تا در دههی ۸۰ این استون باشد که با جوخه (۱۹۸۶) وحشت واقعی جنگ را به روی پرده بیاورد؛ آن هم در دههای که شاهد حضور قهرمانان جعلی و دروغینی از واقعیت دهشتناک گذشته بودیم. استالونه در سری فیلمهای رمبو و کروز فیلمهایی همچون “تاپ گان” کاریکاتورهایی از یک کهنه سرباز عاصی شده بودند. در این میان استون با عرضه فیلم جوخه Platoon که فیلمنامهاش را نیز در سال ۱۹۷۶ یعنی درست پس از اتمام جنگ نگاشته بود، یکباره معادلات گذشته را به هم ریخت.
جوخه روایت جوانی تحصیل کرده از خانوادهای مرفه بود که در اثر تبلیغات افراطی دستگاه حکومتی به ارتش میپیوندد و به ویتنام اعزام میشود تا به آرمانهای ناسیونالیستیاش عمل کند؛ اما پس از ورود به ویتنام واقعیتهای جنگ یک به یک بر او آشکار میشوند و او ناظر و سپس رفته رفته درگیر در منازعاتی میگردد که نه در برابر دشمن عینی، بلكه در میان افراد خودی ایجاد شده است.
اين مطلب توسط سايت دكتر اميرمسعود رستمي تهيه و تنظيم شده است. |
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.